پسر گلم آقا ماهان

غافل گیری مامان محیا

سلام گل پسرم امروز دوشنبه 11 اسفند شما خیلی بی قراری کردی تا حالا هیچ وقت انقدر مامانو اذیت نکرده بودی فکر کنم جا دندونت اذیتت میکرد چون همش دوست داشتی یه چیزو گاز بگیری خلاصه مامانی جون که زنگ زده بود حالمون رو بپرسه با شدت گریه های تو هوایی شد و ظهر که بابایی جون اومده بود خونه بهش گفته بود یا منو میبری دزفول یا خودم با اتوبوس میرم  بابایی جون ام که حسابی دلش برات پر کشیده بود از خدا خواسته گفتن حتما میریم خلاصه رفتن مدرسه سراغ دایی جون و راه افتادن به سمت دزفول البته بدون اینکه به من اطلاع بدن تو همچنان در حال گریه کردن بودی که خاله جون زنگ زد گفت ما دم در خونتونیییییم وای نمیدونی چه حس خوبی بود اون لحظه تمام خستگی های اون ...
14 اسفند 1393
1